یه گودال و این همه نیزه

یه گودال و این همه نیزه

[ حسین ستوده ]
یه گودال و این همه نیزه، این همه شمشیر، این همه غارت
یه پیراهن، این همه دعوا، این همه غوغا، آه از این غربت

سر پیراهن تو جنگیدند بهت خندیدند بهت خندیدند
العطش‌های تو رو نشنیدند بهت خندیدند بهت خندیدند

این همه مرکب روبه رو زینب، شد تنش پایمال شد تنش پایمال
یه نامردو خنجر کهنه، رو به رو مادر اومده گودال

نا نجیب می‌زد تو رو با کینه
نشست رو سینه، نشست رو سینه

نمی‌گه خواهر تو می‌بینه
نشست رو سینه، نشست رو سینه

حسین وای، وای

من اومدم امّا قتلگاه جا نیست
به روی سینه که جای پا نیست

سینه با چکمه نفسات تنده
می‌بُرّه امّا خنجرش کنده

نظرات