کوچه به کوچه گشتهام، میخانهای نیست این روزها یک عاقلِ دیوانهای نیست مانند هر شب شمع میسوزد ولیکن افسوس که دور و برش پروانهای نیست انگار خاکِ مرده پاشیدند اینجا این سرزمین بیروضه جز ویرانهای نیست وقتی که دیوار حسینیه نباشد دیگر برای گریه کردن شانهای نیست روزیِ یک شهر از هوار یک گدا بود فقر آمده چون نالهی مستانهای نیست (عالم شبیه حال یک بیخانهمان است وقتی که حرم نیست، پس کاشانهای نیست)2 یک سال در رنج و گرفتاری میافتد شهری که در آن روضهی ماهانهای نیست باید به سیرش شک کند ما بین این راه هرکس که در راه سلوکش روضهی ماهانهای نیست باید مصیبتهای زینب را بیان کرد حالا که دیگر بین ما بیگانهای نیست روزی به زلفت شانه میزد دست زینب جز پنجههای شمر حالا شانهای نیست از بس سرت افتاده از بالای نیزه دیگر به روی صورت تو چانهای نیست این چندمین بار است زینب میشمارد انگار که در قافله دردانهای نیست عباس چشمان خودش را بسته یعنی جای حرم در بزم بیشرمانهای نیست *** روی قبرم بنویسید که خواهر بودم سالها منتظر روی برادر بودم روی قبرم بنویسید جدایی سخت است اینهمه راه بیایم، تو نیایی سخت است یوسفم رفته و از آمدنش بیخبرم سالها میشود از پیرهنش بیخبرم روی قبرم بنویسید ندیده رفتم با تن خسته و با قد خمیده رفتم بنویسید همه دور و برم ریختهاند چقدر دستهی گل روی سرم ریختهاند چقدر مردم این شهر ولایی خوبند که سرم را نشکستند، خدایی خوبند بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت من کجا، شام کجا، زینب بییار کجا من کجا، باب کجا، کوچه و بازار کجا بنویسید که عشاق همه مال همند هر کجا نیز که باشند به دنبال همند گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید روی قبرش بنویسید برادر بوده سالها منتظر دیدن خواهر بوده روی قبرش بنویسید که عطشان نشده بدنش پیش نگاه همه عریان نشده بنویسید کفن بود خدایا شکرت هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت یار هم آنقدری داشت که غارت نشود در کنارش پسری داشت که غارت نشود او کجا، نیزه کجا؛ گودی گودال کجا او کجا، نعل کجا، پیکر پامال کجا **** حمله کردن تو زمین خوردی و هلهله کردن برا کشتن تو حوصله کردن بین هم، سر تو معامله کردن حمله کردن مادر اومد دقیقا تو لحظهی آخر اومد وقتی قاتل تو با خنجر اومد توی قتلهگاه به قصد سر اومد مادر اومد آبو دیر آوردن، به جاش تیر آوردن تو رو ته گودال، تنها گیر آوردن --- بی پناه شد خواهر تو روزگارش سیاه شد وقتی خولی وارد خیمهگاه شد بمیرم برات که خونش مباح شد خون به پا شد وقتی که سر از تن تو جدا شد چه قیامتی توی خیمهها شد مادرت روضهخون کربلا شد --- مادرتم، ته گودالی و بالا سرتم مادرتم، نگرون رگهای حنجرتم مادرتم حسین من معلومه، غریب کشتنت از جسمت معلومه، عجیب کشتنت *** اینجا مسیر کوچهها خوبست، خوبست وقتی نگاه مردها خوبست، خوبست حالا که احوال رضا خوبست، خوبست از بس فنا گردیدهام من در برادر در کوچه ها با حال بیمارم نبردند وقتی رسیدم سمت بازارم نبردند این معجری را که سرم دارم نبردند اینجا چه شانی دارد این معجر برایم ای کاش مرغی را کسی بیپر نبیند جسم برادر را کسی بیسر نبیند هر کس ببیند کاش که خواهر نبیند افتاده روی تلِ خاکستر نبیند نه تو جسارت دیدهای، نه من جسارت نه تو اسارت دیدهای، نه من اسارت نه تو به غارت رفتهای، نه من به غارت پس ما دو تا قربان آن خواهر برادر با نیزهای تا شاه را از حال بردند یک یک تماما رو سوی اموال بردند هر آنچه را که بود در گودال بردند او را کشان کشان ته گودال بردند **** تا رفتم از حال، گوشوار و خلخال گم کردم اینا چیزی نیست، بابا تو گودال گم کردم خشک حلقومم، تا دید مظلومم، بدتر زد بد از هقهقهام، تا دید آرومم بدتر زد با صورتم چکار کنم بهم بگید فقط کجا فرار کنم چجوری دست به موم زدن منو درست جلو سر عموم زدن این پهلو ناقص، این بازو بیحس، ای بابا ما رو چرخوندن، مجلس به مجلس، ای بابا یه جوری زد، که جون بدم یه روز بیا زجرو بهت نشون بدم دست توی موهای تو میندازم موی منو شونه کنی بازم موم سوخت شبیه مادر تو پهلوم سوخت بابا ببین تموم بازوم سوخت میون شعله چشم و ابروم سوخت دیگه نگم برات سرم چی شد میشه نپرسی معجرم چی شد رفتی نگفتی دخترم چی شد میشه نپرسی معجرم چی شد تاره چشای من نمیبینه آره شده لباسای تنم پاره دیگه نمونده واسم گوشواره با دست میگردم به دنبال سر تو سویی ندارد چشمهای دختر تو (دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست)