چه سماعیست که امشب شعف اندر شعفم شهر دیوانه شد از حقحق و هوهوی دفم پدرم گفت که ما خادم حیدر هستیم من اگر خادم قنبر نشوم ناخلفم همهی عالم اگر دشمن مولا باشد به خداوند قسم با همه عالَم طرفم عوض کوهِ طلاهای معاویه اگر خاکِ نعلین علی را بدهم بیشرفم از نهنگان حوادث چه هراسی دارم من که از روز ازل ماهیِ بحر نجفم دل من یک صدف خالیِ بیگوهر بود علی انداخت شبی دُرّ نجف در صدفم کَسم علیست در آن بیکسی که میگویند به عزت و شرف لا اله الا الله