پسر زهرا از خودش تا که گذشت

پسر زهرا از خودش تا که گذشت

[ امین قدیم ]
پسر زهرا از خودش تا که گذشت
با تشنگی از کنار دریا گذشت
افتاد به روی خاک و با بغضی گفت
ای ابر تو کاری بکن از ماکه گذشت

سایه ات بر سر من هست ولی فردا نه
احترام سر من هست ولی فردا نه
چشم بد دور ز قبر من و زن‌های حرم
دور من اکبر من هست ولی فردا نه

تا کنون پای غریبه به حرم وا نشده
حُرمَت مختصر من هست ولی فردا نه
بغچه کهنه ما هست، لباسم را نه
هدیه مادر من هست ولی فردا نه

بنشین خوب ببین چادر من را حالا
چادرم بر سر من هست ولی فردا نه
گشواری که خودت داری الان دارم
محرمم زیور من هست ولی فردا نه

نظرات