وقتی امامِ عصرِ ما امشب عزادار است بَرپاییِ این روضهها واجبترین کار است پیراهن و شالِ عزا مولا به تَن دارد امشب تمامِ عَرش با آقا عزادار است بیجُرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟ زندان برای عاشقان خَلوَتگَهِ خوبیست هر روز روزه، هر شبش بیدارِ دلدار است ایکاش قدری مُعتَمِد شَرم و حیا میکرد اصلا که گفته او ز آقا دستبردار است؟ با زَهرِکاری عاقبت زَهرِ خودش را ریخت این روضهی زَهر و جِگر، اَلحَق که دُشوار است از ترسِ رسواییِ خود از این جنایتها در هرکجا پشت سَرَش گفتند بیمار است مردی که هر شب تا سَحر غَرقِ عبادت بود این چند روزه تا سَحر از درد، بیدار است رنگش دگرگون میشود هربار از دردش پهلو به پهلو میکند هرچند ناچار است در این دَمِ آخر شنیدم کعبه هم میگفت بیچاره من که قسمتم هجران از یار است در سامرا بوی مدینه میرسد انگار آقا به یادِ محسن و خونِ به دیوارش در بسترش هر شب سوال از مادرش میکرد مادر چرا پس بسترت اینقدر گُلدار است درجستجوی علّتِ آن سینهی مَجروح حالا شده خیره به دَر، در فکرِ مِسمار است میخواست تا یک جُرعهی آبی بنوشد که افتاد از دستش قَدَح از بس که تَبدار است