هر صبح نشسته بود بر ایوانت

هر صبح نشسته بود بر ایوانت

[ محسن عراقی ]
هر صبح نشسته بود بر ایوانت
هر شام دل شکسته‌اش مهمانت
می‏‌آمد و می‌‏رفت به بوسیدن نور
خورشید چه دیده بود در چشمانت؟

جانی که ز سوی حق معید آمد
مجذوبِ کلامِ پاکِ سرمد آمد
نام خوشِ الله جهان‌گستر شد
هرگاه به لب نام محمد آمد

***** 

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب‌بوی باغش می‌شوی

غصه‌اش را محوِ در چشم سیاهت می‌کند
خوش به‌حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند

با حلیمه می‌روی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را با سلامی، دشت تسلیمت کند

خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی
دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی

*****

در آینه‌ها پخش شده دست به دست
بازارِ بُتان را گُلی از نور شکست
رو کرد به هر آینه‌ای نور نبی
تصویر علی نقش در آن آینه بست

نظرات