نمیدانم چه سوزی بود از عشق تو در سرها که دلها میزند پر در هوایت چون کبوترها به خون پاک خود خطی نوشتی از فداکاری کز آن حرفی نمیگنجد به دیوانها و دفترها اگر هر منبر از وصف تو زینت یافت، جا دارد که از خون تو پا بر جای شد محراب و منبرها بنازم همرهانت را که افتادند چون از پا طریق عشق را مردانه طی کردند با سرها نمیدانم چه آیینیست دنیای محبت را که خواهرها نمیگریند بر مرگ برادرها پدرها شسته دست از جان به آب دیدۀ طفلان خضاب از خون فرزندان خود کردند مادرها فدای پرچم سرخ تو ای سردار مظلومان که میلرزد ز بیمش تا ابد کاخ ستمگرها