ابوذر روحی

نشستم عشق را معنا کنم

6502
81
نشستم عشق را معنا كنم دل گفت يا زينب
نشستم ديده را دريا كنم دل گفت يا زينب
نشستم يادي از زهرا كنم دل گفت يا زينب
قيامت خواستم برپا كنم دل گفت يا زينب

زني عاشق که زهرا‌گونه معنا شد قیامت را
و معصومانه بر دوشش كشد بار امامت را

همين كه لحظه ي از او نوشتن شد قلم لرزيد
از او خواندم هوا در دم، نفس در بازدم، لرزيد
به خود گفتم به سويش گام بردارم قدم لرزيد
حريمي محترم كز حرمتش صدها حرم لرزيد

خداوندا حريمي اين چنين را كيست سلطانش
هزاران جان فداي او، هزاران تن به قربانش

نخوانش زينت بابا بگو جان علي زينب
نگو دختر بخوانش مرد ميدان علي زينب
سر و سامانِ مولا، روح و ريحان علي زينب
علی دستان الله است و دستان علي زينب

علي را آن‌چنان در پوست و در خون خود دارد
كه گويا جسم زينب يك علي در كالبد دارد

سلام اي روز ميلادت هم اشك چشم‌ها جاری
سلام آموزگار عشق در آئین دلداری
تلاطم داشت بين چشم هايت شوق ديداری
و اين يعني حسينت را تو خيلي دوست می‌داری

هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را
که می خواند طپش های دلت نام برادر را

كجا وصف كسي همچون تو در قاموس من باشد
كه مدّاح مقامات تو بايد پنج تن باشد
نگهبانان اِجلالت حسين است و حسن باشد
كدامين زن شبيه تو چنين مردانه زن باشد

کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد
و در پای رکابش حضرت عباس را دارد

اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری
اگر حال پریشان، دست بسته، قد خم داری
همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری
و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری

به زیر دین الطاف تو و آلت همه سرهاست
کرامت کمترین کار شما خواهر، برادرهاست

چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست
پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب‌ نیست
مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست
دلی غیر از تو از عشق حسین این‌سان لَبالَب نیست

میان سینه‌ام شوری ز شعر منزوی برپاست
که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش