می‌گذریم از خویش

می‌گذریم از خویش

[ مهدی رسولی ]
می‌گذریم از خویش
می‌گذریم از جان

می‌گذریم از تن 
می‌گذریم از سر 

مثل حبیب
مثل زُهیر 
شبیه حر بشیم عاقبت‌به‌خیر 

(رها شو از قفس اعجاز کن 
به سوی کربلا پرواز کن 

زِ خود گذر کن و لایق شو 
قیام تازه‌ای آغاز کن)۲

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ 
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ 

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی 
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند؟ 

جانا، یارا...

از دل اون صحرا 
می‌رسد این آوا 

بانگ رحیل آید 
بگذر از این دنیا

از این قفس از این جهان 
گذر کن و فقط پای او بمان 
گذر کن از خودت در این راه 

برس به خیمهٔ ثارالله 
گذر کن از عمود نفست 
به رسم مقصد قربانگاه 

حر باش و ادب به زادهٔ زهرا کن 
خود را چو زُهیر باحیا احیا کن 

هر جای شبی صبح تو را می‌خواند 
یکبار دری به روشنایی وا کن 

جانا، یارا...

نظرات