می‌نویسم سرخط نام خداوند رضا را
تبلیغات

می‌نویسم سرخط نام خداوند رضا را

[ حنیف طاهری ]
می‌نویسم سر خط نام خداوند رضا
شعر! امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی‌ست؟
از تو در آل نبی با برکت‌تر چه کسی‌ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

آسمان از سر خورشید تو خواب افتاده؟
یا که از چهره‌ی این طفل نقاب افتاده؟

بی گمان حافظ چشمان تو ابروی تو بود
دوش در حلقه‌ی ما قصه‌ی گیسوی تو بود

آسمان از نفسش یک شبه منظومه نوشت
روزی شعر مرا حضرت معصومه نوشت

عدد سائل این خانه زیاد است امروز
شعر وارد شده از باب جواد است امروز

باز با لطف رضا کار من آسان شده است
کاظمین دلم امروز خراسان شده است

دوست دارم که بگردم حرم مولا را
بوسه باران کنم از یاد تو پایین پا را

بنویسید که تقویم بهاری بشود
روز او روز پسر نامگذاری بشود

گندمی باشد اگر رخ نمکش بیشتر است
با پیمبر صفت مشترکش بیشتر است

این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد
بنویسید رضا هم علی‌اکبر دارد
****
شعری نگفته‌ام چو غزل‌های شهریار
کاری نکرده‌ام که بوَد نان و آب دار

مالی نداشتم ولی آن تحفه هیچ را
در قیل و قال میکده‌ها کرده‌ام قمار

بودم همیشه خون جگر و بی‌قرار دوست
تا یابم از خزانه‌ی غیبی او قرار

گر می ز جام دوست نخوردم دلم خوش است
حداقل به میکده‌ها بوده‌ام خمار

رد می‌شدم ز میکده گرچه نسوختم
از شعله‌ها گرفت عبایم کمی شرار

با من اگرچه جربزه‌ی سوختن نبود
در مهلکه نکرده‌ام از ترس استغفار 

خاکستری به گوشه‌ی عمامه‌ام نشست
اینم بس است اینکه به من داده‌اند عیار

مرهون لطف اصغر شش ماهه‌ام که من
کردم ز گاهواره‌ی او کسب اعتبار

تاری ز جمع گیسوی دلخواه اصغری
ما را چه باک گر که نیارند در شمار

کوری چشم جملگی روبهان دهر
این شیرخواره شیر ژیان را کند شکار

این شیرخواره نیست که این شیرزاده‌است
باشد که دربیاورد از روبهان دمار

آن پرده‌ای که نصب به گهواره‌ی علی‌ست
با دست جبرئیل امین می‌رود کنار

آن گاهواره را خود مریم نگاهبان
آن پرده را حضرت آسیه پرده‌دار

اسماء و فضه دور و بر مهد اصغرند
دلواپسند تا ننشیند بر او غبار

شیری که خورده‌است به دامان مادرش
شیران نخورده‌اند به دامان روزگار

شاهان به هر نواده‌ی خود فخر می‌کنند
مولا علی به اصغر خود کرده افتخار

بر شهر علم گر علی مرتضی در است
بر شهر عشق اصغر شش ماهه شهریار

ای بر رخت رباب زده بوسه بارها
ای روی گل‌عزار تو گشته شکوفه‌زار

من باغبان ندیده‌ام اینگونه گل‌پرست
من گل ندیده‌ام که شود رشک جمع خار

با یک گل آن‌که گفت بهاران نمی‌شود
بیند رباب غنچه‌ای آورد و شد بهار

این اصغر است نه به خدا دب اکبر است
در کهکشان نور حسینی‌ست او مدار

جانم به او که فاطمه مادر بزرگ اوست
با این حساب می‌شود از نسل ذوالفقار 

در روز حشر جمله‌ی مردم پیاده‌اند
زهرای مرضیه است و علی اصغرش سوار

آن‌دم که چشم‌ها به زمین گشته دوخته
شهزاده‌ای می‌آید و الحق که باوقار

هرچند خفته در بر زهرای مرضیه است ولی
در دست خود گرفته از آن ناقه او مهار

ای طفل بی گناه به تیر جفا شهید
دست امیدها به تو خیل گناهکار

لبخند طفل موجب شادی مادر است 
ای بر غم رباب به شش ماه غمگسار

آن مادر بلاکش مظلوم رفته است
دنبال نیزه‌ی تو به هر کوی و هر دیار

داغ تو را بخاطر همسر ز یاد برد۲
من شیرزن ندیده‌ام اینقدر بردبار
****
می‌رسد نغمه‌ی این مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی

کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی

شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین ابن علی کم نشود

خطری بود اگر چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن
****
ز ضرب تیر چنان دست و پای خود گم کرد
که خواست گریه کند در عوض توسل کرد

نظرات