می‌سوخت در و فاطمه در پشتِ در بود

می‌سوخت در و فاطمه در پشتِ در بود

[ سیدرضا نریمانی ]
می‌سوخت در و فاطمه در پشتِ در بود
دل از درِ آتش‌زده سوزان‌تر بود

دودی که ز خانه‌ی علی بود بلند
از مطبخ آن خانه نبود، از در بود

نزدیک‌تر از همه به زهرا فضّه
امّا نزدیک‌تر از کنیز میخِ در بود

چون شمع علی بَر سرِ پروانه رسید
پروانه دگر نبود، خاکستر بود
...
نامَرد بود ثانی، هم در لباس مَردی
زد بی‌گنه زنی را، بی‌عذر و بی‌بهانه

روزی پِیِ قباله، ثانی گرفته راهَش
زن در میانِ کوچه، شوهر به کنجِ خانه
...
بد زدنِت
جلو چِشای حسنت
ناحِلةَ‌الجسم شدی و
چقدر می‌لرزه بدنِت

درد می‌کِشی
همه‌ش آه سرد می‌کِشی
تو هر چی درد داری رو از
قُنفُذ نامَرد می‌کِشی

نظرات