می‌رسد روزی که می‌آید سواری از سفر

می‌رسد روزی که می‌آید سواری از سفر

[ حاج عبدالله باقری ]
می‌رسد روزی که می‌آید سواری از سفر
این شب هجران به پایان می‌رسید وقت سحر

جمعه‌ای با شور و ذکر دلنشینِ فاطمه
می‌رسد پشت و پناهِ سرزمینِ فاطمه 

عاقبت تنها امید ناامیدان می‌رسد
آی مردم با سپاهی از شهیدان می‌رسد

***
به لطف عشق غمِ آه پروری داری
به سمت سینه‌ی عشّاق مَعبری داری

همیشه نام تو اشک مرا درآورده
حسین، خاصیت گریه‌آوری داری

یکی زِ اهلِ بُکاء قدیمی‌ات نوح است
تو نسلِ گریه‌کُن از هر پیمبری داری 

کلیددار حریمت رقیه خاتون است 
در آستانه خودت شاه دختری داری  

***
بزن مرا که یتیمم بهانه لازم نیست 

***
ای که از بوی طعام خانه‌ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت همزد گریه کرد 

***
میان سینه‌زنانت قیامتِ عُظماست
چه های و هوی شریفی، چه محشری داری

تمامِ هَمّ و غمم کار و بارِ هیئت توست 
خودت هوای مرا وقتِ نوکری داری 

مسِ وجود مرا چای روضه‌ات زر کرد
عجب شرابِ خوشِ کیمیاگری داری

بهشتِ بین دو انگشت تو به عابس گفت
جنون بخواه که فردای بهتری داری 

***

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلندمرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

***

فقط تویی که وَهَب را حبیبِ خود کردی
فقط تویی که چنین فنِّ دلبری داری 

شبیه جُون مرا هم دعا کنی ای کاش
و حَظ کنی که غلامِ معطری داری 

تو مانده‌ای تک و تنها میانِ یک لشکر
نه همدمی، نه پناهی، نه یاوری داری

نفس‌نفس زدنت شمر را جَری‌تر کرد 
بلند کرد صدا را، چه حنجری داری

غروب بود سرت روی نیزه بالا رفت 
غروب بود سنان در خیام زن‌ها رفت

***
حرامی همه پشت هم آمدند
پس از او ارازل حرم آمدند

***
دست از جنگ کشیدند و به من می‌خندند

***
آمدم حیف ولی دیر شده 
بدنت مزرعه‌ی تیر شده 

تیرها چشم تو را پوشاندند
تا نبینی که حسین پیر شده 

***

دیگه هیشکی نمیگه جی باالماء
پاشو خوش غیرت من بسم الله
خواهشم هست با هم برگردیم 
نگو نه جون اباعبدالله

خیمه‌ها رو آخه به کی سپردی؟
راستی داداش دخترا رو شمردی؟
تو غصه‌ی رقیه رو می‌خوردی 
حالا رقیه رو به کی سپردی؟

(سقای دشت کربلا اباالفضل)۲

نظرات