من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم نمیدانم کجایی هستم؛ اما خوب میدانم هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم اگر آوارهام قلبم در ایوان تو جامانده دلم با هر قدم، با هر نفس اسم تو را خوانده غم عشقت بیابان پرورم کرد و میان راه یکی پرسید تا کرب و بلا چند تا ستون مانده (چه شیرین است با شوقت دویدن در بیابانها)2 به عشقت، هم به دل جارو زدن، هم در خیابانها نهتنها در میان تربتت داری شفا حتی به خاک زیر پای زائرت دادند درمانها (یکی جارو به دست و دیگری گوشی به گوش آمد)2 یکی بر شانه مشک و آن یکی پرچم به دوش آمد در این موکب سخن از کوفه، آن موکب سخن از شام یکی از هوش رفت اینجا، یکی آنجا به هوش آمد ستون یک هزار و چهارصد یعنی سلام آقا سلام ای بیکفن، ای تشنهلب، ای مانده بر صحرا به سقای علمدارت قسم ما پای پیمانیم به شوق یاری آرام جانت مهدی زهرا2