یک مرد تنهای خمیده

یک مرد تنهای خمیده

[ میثم مطیعی ]
یک مرد تنهای خمیده 
از دیگران طعنه شنیده
داغ غریبی را چشیده 
یک عمر بی‌خوابی کشیده
دارد عجب شوقی برای دیدن روی شهیده

در شهر محنت‌زای کوفه 
شبگرد خسته‌ پای کوفه 
بی‌هم‌نفس آقای کوفه 
این رهبر تنهای کوفه
رد می‌شود از خواب شوم بی‌خیالی‌های کوفه 

سی سال اشک بی‌تبسّم
سی سال دردِ مرقدی گم
سی سال تنها بین مردم 
سی سال خون دل تلأطم
سی سال بی‌زهرا نخورده آب خوش با نان گندم

این مظهر عشق و عبادت 
شب‌ها به گریه کرده عادت 
مرد میاندار رشادت 
بسته کمر بهر شهادت
یا فاطمه یا فاطمه گویان رود سوی سعادت

با مردم از فردایشان گفت 
از قصّه‌ی آخرالزمان گفت
از راه های آسمان گفت 
حرف خدا را بی‌اَمان گفت
آرام بر بالای بام مأذنه رفت و اذان گفت

بی‌تاب آمد پیش منبر
نیّت نمود الله‌اکبر
با تیغ بُرّان خصم کافر
آمد به سوی فرق حیدر
ناگه امیر لافتی شد در میان خون شناور

صدّیقه‌ی پهلو شکسته 
از‌ آسمان بازو شکسته
فریاد می‌زد او شکسته
شد جلوه‌ی یاهو شکسته 
فرق امیرالمومنین تا اول ابرو شکسته

پشت سر مرقد مولا 
رو‌به‌رو جاده و صحرا 
بدرقه با خودِ حیدر، پیش رو حضرت زهرا

نظرات