مرتضی مشکلگشای ماسویٰ فاطمه مشکلگشای مرتضی روز محشر کار ما با فاطمهست نقش پیشانی ما «یا فاطمه» ست بیکسیم و جز تو ما را نیست کس روز وانفسا به فریادم برس گرفتم دامن مولای خود در دست و میگفتم بزن قنفذ که من دست از امامم برنمیدارم دلم بهر علی میسوخت چون قنفذ مرا میزد نگاه غربت او بیشتر میداد آزارم ز هشیاران عالم هرکه را بینم، غمی دارد دلا دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد کس ندیده در عجم یا در عرب هیچ سقایی بمیرد تشنه لب بود امیدم تا مرا یاری کنی سالها بهرم علمداری کنی (ای دریغا شد امیدم ناامید) ۲ بی برادر گشتم و پشتم خمید ای علمدار سپه کو علمت ؟ علمت کو و دو دست قلمت ؟ ای به خون خفته کنون در بر من داده پیغام تو را دختر من گر نشد آب میسر گردد گو عمویم به حرم برگردد خود بگو من چه بگویم به جواب ؟ گر ببیند نه عمو هست، نه آب گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را به نگاهی تو مرا مهمان کن نظری هم به من از احسان کن دیگر این خانه مرا تنگ بوَد زندگی بی شهدا ننگ بود دوستانم همه از دستم رفت دل به هر پاکدلی بستم، رفت