محسن که چنان گل سپیدش کردند

محسن که چنان گل سپیدش کردند

[ حنیف طاهری ]
محسن که چنان گلِ سپیدش کردند  
همسایه‌ی ابر و آب و بیدش کردند  

می‌خواست که بشکفد، بخندد امّا  
هنگامِ تولدش شهیدش کردند  

قرار بود که مثلِ حسن پسر باشی  
عصایِ دستِ من و پیریِ پدر باشی  

تو دیدی و حسنم دید رنجِ مادر را  
خدا کند ز برادر صبورتر باشی  

نخورده شیرِ مرا، شیرها حلالت باد  
که میخِ حادثه را خواستی سپر باشی  

* * * *  

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند  
سندِ تیر به اصغر زدن امضاء کردند  

عمقِ این فاجعه را مشک و علم می‌داند  
داستان را همه‌ی اهلِ حرم می‌دانند  

بعدِ عباس دگر آب، سراب است سراب  
غیرِ آن اشک که در چشمِ رباب است  

پسرم! می‌روی آرام و پر از واهمه‌ام  
بیشتر دل‌نگرانِ پسرِ فاطمه‌ام  

پسرم! شادیِ این قوم فراهم نشود  
تاری از مویِ حسین‌بن‌علی کم نشود  

تیر حس کردی اگر سمتِ پدر می‌آید  
کار از دستِ تو، از حلقِ تو بر می‌آید  

خطری بود اگر چاره خودت پیدا کن  
قد بکش، حنجره‌ات را سپرِ بابا کن

نظرات