(ماه غم بود نوجوان بودم کولهبار سفر مهیّا شد بعد یک سال نوکری آخر سفر اربعینم امضا شد)۲ مرز مهران به رسم استقبال زائران را گرفت در آغوش ای دمش گرم، زائری آنجا مادرش را گرفته بود به دوش با سلامی به خواهر سلطان از دعاهای خیر همسایه چند ساعت گذشت و افتادیم ناگهان در طریق مشایه در پِیِ مِی فروش مشایه مست چای ابوعلی بودم حال من را کسی نمیفهمید ظاهراً زائر اوّلی بودم بار سنگینی روی دوشم بود کولهباری از التماس دعا تا رسیدم به کربلا دیدم رفت دستان زائران بالا چشم زائر دخیل گنبد شد گریه کرد و شروع شد باران آسمان تشنهی زیارت توست السلام علیک یا عطشان سیلی از جمعیت به راه افتاد حلقههایی که مثل زنجیر است آب باران کربلا قطعاً سمت گودال تو سرازیر است جای پایت قدم گذاشتم و دست دل را به روضهات دادم از ورودم به کربلا ناگاه یاد روز ورودت افتادم حَسَن آغوش آسمانها را باز کرده که کهکشان برسد مادرت کربلاست چشم به راه منتظر مانده کاروان برسد