شلوغ شده، ببین حسین تو از بلندی خوردی زمین حسین تو مادر و صدا نزن تو رو خدا بس کن دست و پا نزن حسین حسین... وای حسین... با نیزه و با سنگ و چوب تو رو زدن آقا تا دم غروب رو پیکرت، قدم زدن یه عده نامحرم به حرم زدن حسین حسین... ای برادر جان سلیمانی زمانی چرا انگشت و انگشتر نداری گلی گم کردهام میجویم او را به هر گل میرسم، میبویم او را گل من یک نشانی در بدن داشت یکی پیراهن کهنه به تن داشت حسین جانم حسین...