(سوز آه و نالهات دلخراش و غم فزاست عمه جان اینجا کجاست...) خاک این صحرا چرا عمه میریزی به سر میزنی بر سینه و میکشی آه از جگر جای جای این زمین میکنی هر دم نظر گوییا این خاک پا پیش چشمت آشناست عمه جان اینجا کجاست... آه از درد درون بیقراری میکنی گه گلاب از چشمهی دیده جاری میکنی گه گذاری سر به خاک آه و زاری میکنی گاه میبوسی زمین آه و فریادت به پاست عمه جان اینجا کجاست... گه به این حانب دوان گه به ان حانب دوان گه به خال اضطراب گه کشی از دل فغان در دلم اتش زدی این چه حالی عمهجان خاک و سنگ این زمین با نوایت همنواست عمهجان اینجا کجاست... سوز آه و نالهات دلخراش و غمفزاست عمه جان اینجا کجاست...