سرِ ماست آستان نجف

سرِ ماست آستان نجف

[ مهدی رسولی ]
سرِ ماست آستانِ نجف
چشم ماست و آسمانِ نجف

ما نگفتیم غیرِ یا مولا
ما نخوردیم غیرِ نان نجف

هر شبِ قدر، فاطمه شخصاً
داد بر دستِ ما، اَمانِ نجف

بی‌نیازیم از همه، به جان رضا
با علی از همه، به جان نجف

پیش غیرش نشستنم، هیهات
که نشستیم پیش خوان نجف

هر کجا می‌روید می‌شنوید
بین ایرانِ ما، اذانِ نجف

تا به مشهد که می‌رسم دارم
حسّ بودن در آستانِ نجف

رو به ایوان‌طلا نگاهِ من است
حرم مرتضی، پناه من است

کسِ ما مرتضی‌ست، کَس، علی است
تپش ما علی، نفَس، علی است

اول و انتهای عمرم اوست
همه‌ی عمر، پیش و پس، علی است

اولین رکن، اولین شمشیر
آخرین مردِ دادرس، علی است

ما از اَتمَمتُ نعمتی خواندیم
همه عالم کم است و بس، علی است

فاطر و فجر و انفطار و فلق
قصص و کوثر و عبس، علی است

همه ایرانِ ما، علی‌جان است
از خلیجش و تا ارس، علی است

خواهی از غیر او شوی بچشی
عشق، شور، آرزو، هوس علی است

حرف ما نیست، حرف فاطمه است
که غرض، مرتضی، نفَس، علی است

شکر، ممنونِ دست تقدیریم
با علی آمدیم و می‌میریم

بعد از این کوفه، ساکت و سرد است
کوفه تلخ است، کوفه پُر درد است

کوفه امشب نمی‌رود در خواب
کوفه گر چه عجیب نامرد است

چشم‌های یتیم‌ها پُرِ خون
سر راهِ امیرِ شبگرد است

کاسه‌ها خالی است از شیر و
چهره از فرط گریه‌ها زرد است

آه مادر، غریبه امشب نیست
نان ما را پدر نیاورده است

چند شب می‌شود نیامده است
آن که با بوسه خوابمان کرده است

جگرم سوخت، خون‌جگر شده‌ام
من یتیمم، یتیم‌تر شده‌ام

پیرمردی که می‌رسید این‌جا
مو سپیدی که در دل شب‌ها

روی دوشش همیشه زخمی بود
ردّی از بار کیسه‌ی خرما

در کنار تنور، نان می‌پخت
خنده‌اش می‌ربود غم‌ها را

جای بازیِ ما به دامنِ او
پهلوان بود و بود مَرکبِ ما

آه مادر بگو کجا رفته؟
آه بابا، دلم گرفته بیا

چهره‌اش بین خانه دیدن داشت
حرف‌های دلش، شنیدن داشت

گفت با ما که طعنه‌ها نزنید
دست رد بر من و خدا نزنید

گریه می‌کرد و زیر لب می‌گفت
که نمک روی زخم ما نزنید

روزگاری یتیم اگر دیدید
خنده بر اشکِ بی‌صدا نزنید

پیش چشمان دختری کوچک
سنگ‌ها را به نیزه‌ها نزنید

سرِ زنجیر هر طرف نکِشید
عمّه‌اش را در آن عزا نزنید

اُف به آن روزگار و این دنیا
وا مصیبت به یوم عاشورا

وای از شهر بی‌وفا ای وای
آه ای داد ای خدا ای وای

کودکانی که شیر نوشیدند
شیر گشتند کربلا، ای وای

نوه‌های علی کتک خوردند
از همین جمعِ بی‌حیا، ای وای

کودکی زیر بوته در آتش
دختری زیر دست و پا ای وای

عمّه می‌گفت، این عزیزِ علی‌ست
می‌زنی بی‌هوا چرا ای وای

بچه‌های یتیم را کشتند
پیرمردهای با عصا ای وای

آخر انداخت نان‌خورِ مولا
تکّه نان پیش بچه‌ها ای وای

نظرات