ستاره آی ستاره دنیا وفا نداره

ستاره آی ستاره دنیا وفا نداره

[ حاج سعید حدادیان ]
ستاره آی ستاره دنیا وفا نداره
وقتی بابا نباشه دنیا صفا ندارد

ستاره آی ستاره کاشکی بارون بباره
از حرم رقیه هیشکی خبر نداره

ستاره آی ستاره چقدر بلا می‌باره
بچه‌ها رو می‌زنن پیاده و سواره

ستاره‌ آی ستاره نبود راه چاره
می‌زدند و می‌گفتند دوباره آی دوباره

ستاره آی ستاره چی شد که خون می‌باره
تو صورت رقیه شکسته گوشواره

ستاره‌ آی ستاره کافیه یک اشاره
دامنِ گُر گرفته، پیرهنِ پاره پاره

ستاره آی ستاره یاد همه میاره
خیمه‌ی گُر گرفته، بوی مدینه داره

ستاره‌ آی ستاره گلوی پاره پاره
یکی برای بابا یه جرعه آب بیاره

ستاره آی ستاره یکی کمک بیاره
رو تن این بچه‌ها زخم‌های بی‌شماره

ستاره آی ستاره خوابیده شیرخواره
ببین هنوز حرمله تیر سه‌شعبه داره

ستاره آی ستاره رباب طاقت نداره
چه‌جور توی کربلا بچه‌شو جا بذاره

ستاره آی ستاره رباب طاقت نداره
چه‌جور توی خرابه بچه‌شو جا بذاره

آی دخترای شامی با خون دل نوشتم
گرچه به من خندیدین از همه‌تون گذشتم

آی دخترای شامی من به عموم می‌نازم
با علی‌اکبر امشب میاد به پیشوازم

آی دخترای شامی همه تماشا کنید
اگه بابامو دیدید مبادا حاشا کنید

بابای من تو دنیا از همه زیباتره
سر بریده‌‌ش داره از همه دل می‌بَره

این دَم آخریه یاد علی‌اصغرم
از گل زخم سرم هدیه براش می‌بَرم

مادربزرگم میاد دست بکِشه رو سرم
معجری که ندارم هدیه براش می‌بَرم

دلم برا خواهرم بیش از همه می‌سوزه
شکسته‌ پَر نشسته چشم به دیوار می‌دوزه

حق داری تو تشت زر از دیده خون بریزی
دیدی که خواهرم رو خواستن برا کنیزی

تموم اهل مجلس گفتند با چشم خون‌بار
چوبتو از رو لب عزیز زهرا بردار

از ضربان قلبم حس می‌کنم دوباره
می‌خواد با خیزرونش سنگ تموم بذاره

به غیرتم برخورده خیلی دلم شکسته
سر تو بازیچه‌ی دست یزید پَسته

با نعره‌ی حیدری شهرو به‌هم می‌ریزم
نمی‌ذارم دوباره زخمی بشی عزیزم

این دَم آخریه که غرق اون چشاتم
زنده شده دوباره تموم خاطراتم

یادم نمی‌ره هرگز دست کشیدی رو سرم
گفتی چقدر شبیه مادرمی دخترم

حالا شبیه‌تر شدم به لطف تازیانه
تو این اسارت منو زدن به هر بهانه

بابا چشاتو وا کن این نفس آخره
صورت زیبای من از همه نیلی‌تره

تو این سفر داداشم به ما می‌گفت همیشه
زخم زبون زخمیه که دیگه خوب نمی‌شه

با پای سوخته روی ناقه‌ی بی‌جهازم
چقدر با تازیانه شکسته شد نمازم

ای ناله‌ی بی‌جهاز داغی به دل نشونده
زخم‌های سوختگیمو باز دوباره سوزونده

آتیش گرفتم با سوز دل می‌گفتم
خدا به حقّ عمّه الهی که بیفتم

عجیب‌تر از کربلا شد ماجرای ناقه
تن زیر سُم اسبا سر زیر پای ناقه

دیدم سر تو گاهی از روی نِی می‌افتاد
پیرزن یهودی سرتو پس نمی‌داد

تو دروازه‌ی ساعات چه محشری به پا شد!
سر تو بازیچه‌ی دست یهودیا شد

یه عدّه با خاکستر، بعضی با آب جوشن
خدایا این محلّه همه بَرده فروشن

نظرات