
ای کتابِ ثنای تو قرآن وی ثنا گسترت خدای جهان حُسن یزدان زِ چهرهات پیدا سِرّ هستی به سینهات پنهان دشمنی با تو تلختر از کفر دوستی با تو خوشتر از ایمان دلِ شیر خدا زِ تو روشن جانِ ختم رسل تو را قربان بارش رحمتِ تو بیآغاز دفتر مدحتِ تو بیپایان خانهی خاکیِ تو قبلهی دل حجرهی کوچک تو کعبهی جان خادمِ کوی فضّهات حوری عاشقِ روی قنبرت غِلمان بذلِ یک نانِ تو کند نازل سورهی هل اتی علی الانسان کیستی ای محبّتت جنّت کیستی ای عداوتت نیران کیستی ای تجلّیِ توحید کیستی ای حقیقتِ ایمان کیستی تو که مصطفی میگفت جانِ بابا فدات فاطمه جان کیستی تو که در هجوم ستم آمدی حافظ امام زمان برتر از درک و دانش همهای چه بخوانم تو را که فاطمهای آن زهرهای که مِهر به نورش منوّر است دردانهی پیمبر زهرای اطهر است گردونِ گردشِ دو فروزنده آفتاب گردونِ گردش دو درخشنده اختر است او را پدر، رسول خدا فخرِ کائنات او را علی ولیِّ خداوند همسر است خونی که داد سَرور آزادگان، حسین مرهونِ حُسن تربیت و شیر مادر است شهبانوی حجاز ولی کارِ خانه را با فضّهی کنیز شریک و برابر است در خانهای که جای قدمهای جبرئیل گاهِ نزولِ وحی خدا، زیب و زیور است از رنجِ کار، آبله میزد به دست او دستی که بوسهگاه لبان پیمبر است باب بوسید زِ من سینه و دست خصم هم سینه و هم دست شکست نُه سال خانهداری و صد سال رنج و غم یک مادرِ جوان و خمیده کمر چرا؟ با داییِ صحابیِ خیرُ البشر بگو چندین جفا به دخترِ خیرُ البشر چرا؟ گیرم که بود بغض علی در نهادِ تو سیلی زدند به صورت زهرا دگر چرا؟ سیلی زدی به مادر، دستت شکسته باد سیلی زدند مقابل چشم پسر چرا؟ وای مادرم مادرم مادرم... من زِ سالی اشاره را دیدم ضربههای دوباره را دیدم مادرم رخ نشان نداد ولی قطعهی گوشواره را دیدم وای مادرم مادرم مادرم... کربلا هم یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود چون دست هر مَهی به روی ماهپاره بود