رنگِ پاییزی به دیوارِ بهاری افتاد بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد تكیه بر در زدنش دردسرش شد به خدا او كنارِ در و در نیز كناری افتاد آن قَدَر ضربه ی پا خورد به در تا كه شكست آن قَدَر شاخه تكان خورد كه باری افتاد بعدِ یك عمر مراعاتِ كنیزانِ حرم فضّه ی خادمه آخر به چه كاری افتاد خواست تا زود خودش را برساند به علی سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد غیرت معجر او دست علی را باز کرد