رفته به میدون شمشیر امیرالمومنین زنده شده باز تصویر امیرالمومنین تا که رجز خوند لرزیدن تموم دشمناش وقتی که پیچید تکبیر امیرالمومنین مثلشو هیشکی ندیده تو نبرد یهتنه یه لشکرو کلافه کرد خندههاش گرمیِ خورشیده ولی غضب تیغ نگاش سلاح سرد تیغ ابروهاش خیلی با غضبه عباس یعنی یک مرد با جذبه سایهش تا وقتی باشه رو خیمه دلخوشیِ قلب عقیلةالعربه یا اباالفضل یا اباالفضل... وقتی سپاهو میکوبه یَل اُمّ البنین میشه نگاهها مجذوب یَل اُمّ البنین پیش نگاهش هر کس قد عَلم کرده شده تو یک کش و قوس مغلوبِ یَل اُمّ البنین مثل بازی که میره برا شکار همهی لشکرو کرده تار و مار تیغشو به هر طرف میچرخونه راه میاُفته محشری تموم عیار تأثیر ضربهش بیمعطّلیه برق تو چشماش تیغِ صیقلیه توی جنگیدن به همه فهموند تو شکوه و غیرت درست مثل علیه