راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست

[ مهدی رسولی ]
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست 
آنجا جز آن که جان بسپاری چاره نیست

آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شهنه در ولتی ما هیچ کاره نیست

شبیه سیب غلتانی که از جوی تو می‌آید
دل سرگشته‌ی ما از شب روی تو می‌آید 

تو آنقدر از خدا سر شار هستی که نمی‌دانی 
که این عطر خداوند است یا بوی تو می‌آید 

تو از آن جلوه‌های ذاتی حقی که از لاهوت
علی حق علی حی از دم هوی تو می‌آید

این حسین آنقدر عادت بر تماشای علی دارد
به هر جا می‌رود تنها دلش سوی تو می‌آید 

حسین است و علی اکبر رسول الله را آورد
امیر المومنینش هم که با روی تو می‌آید

کنار شه بانو فاطمه ذوقی دگر دارد
که از این مادر ایرانیان بوی تو می‌آید

خدا می‌خواست میدان داری‌ات پنهان شود ورنه 
سلحشوری علمداری به بازوی تو می‌آید

گره بر ابرویت ای کاش می‌دادی و می‌گفتند 
کجی ذوالفقار آری به ابروی تو می‌آید

خدا می‌خواست دستت بسته باشد
ورنه با تیغی سر گردن کشان در زیر زانوی تو می‌آید 

چه خاکی خطبه‌هایت بر سر آل یزید آورد
هنوز از کاخ ویرانش هیاهوی تو می‌آید

خدا را شکر در بیچارگی ما در این ایام
به داد ما دعاهای تو داروی تو می‌آید

بخوان یا من تحل تا که حل گردند مشکل‌ها
که هر‌جا سائلی باشد سر کوی تو می‌آید
 
دل زینب کنارت قرص می‌شد در تمام‌ راه 
که پایش بعد عباسش به زانوی تو می‌آید

 ندانم دل کجا می‌نالد از گرفتاری
صدای چینی از چین گیسوی  تو می‌آید

نمی‌دانم چه آمد بر سرت در کوفه و در شام 
صدای فاطمه از درد پهلوی تو می‌آید

نظرات