راهی‌ست راه عشق که هیچَش کناره نیست

راهی‌ست راه عشق که هیچَش کناره نیست

[ مهدی رسولی ]
راهی‌ست راه عشق که هیچَش کناره نیست 
آن‌جا جز آن که جان بسپاری، چاره نیست

هر دَم که دل به عشق دهی، خوش‌دَمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و مِی بیار
کان شَهنه در ولایت ما هیچ‌کاره نیست

*****

شبیه سیب غلتانی که از جوی تو می‌آید
دل سرگشته‌ی ما از شبِ روی تو می‌آید 

تو آن‌قدر از خدا سرشار هستی که نمی‌دانیم
که این عطر خداوند است یا بوی تو می‌آید؟

تو از آن جلوه‌های ذاتیِ حقّی که از لاهوت
علیٰ حق و علیٰ حَیّ از دَمِ هوی تو می‌آید

حسین آن‌قدر عادت بر تماشای علی دارد
به هر جا می‌رود تنها دلش سوی تو می‌آید 

حسین است و علی‌اکبر، رسول الله را آورد
امیرالمؤمنینش هم که با روی تو می‌آید

کنار شهربانو، فاطمه ذوقی دگر دارد
که از این مادر ایرانیان بوی تو می‌آید

خدا می‌خواست میدان‌داری‌ات پنهان شود ورنه 
سلحشوری، علَمداری به بازوی تو می‌آید

گره بر ابرویت ای کاش می‌دادی و می‌گفتند: 
کجیِ ذوالفقار آری، به ابروی تو می‌آید

خدا می‌خواست دستت بسته باشد ورنه با تیغی
سرِ گردن‌کِشان در زیر زانوی تو می‌آید 

چه خاکی خطبه‌هایت بر سرِ آل یزید آورد
هنوز از کاخ ویرانش هیاهوی تو می‌آید

خدا را شُکر در بی‌چارگیِ ما در این ایّام
به دادِ ما دعاهای تو، داروی تو می‌آید

بخوان: «یا مَن تُحَلُّ» تا که حل گردند مشکل‌ها
که هر جا سائلی باشد، سرِ کوی تو می‌آید
 
دل زینب کنارت قرص می‌شد در تمامِ راه 
که پایَش بعدِ عبّاسش به زانوی تو می‌آید

ندانم دل کجا می‌نالد از دردِ گرفتاری
صدای چینی از چینِ گیسوی تو می‌آید

نمی‌دانم چه آمد بر سرَت در کوفه و در شام 
صدای فاطمه از دردِ پهلوی تو می‌آید

نظرات