دل شب سوی حرم شمر ستمکار آمد

دل شب سوی حرم شمر ستمکار آمد

[ محمدحسین حدادیان ]
دل شب سوی حرم، شمر ستمکار آمد
به شکارِ دل عباسِ علمدار آمد
گفت عباس ببين بخت، تو را همراه است
که امان‌ نامه‌ی تو خط عبيدالله است

چشم عباس که بر شمر ستمکار افتاد
پای تا فرق چو آهی که برآيد زِ نهاد
گفت: ای کار تو بر آل پيمبر بيداد
به تو و خطّ و امان‌ نامه‌ی تو نفرين باد

دور شو اين همه افسانه نخوان در گوشم
به دو عالم پسر فاطمه را نفروشم

گفت: خاموش که اين بندگی‌ام، آقاييست
مشک بر دوش گرفتم، شرفم سقايیست
باخبر باش که عباس، بَنِ الزهراييست
جگرم سوخته و چشم و دلم درياييست

باشد از اسب، زمين خوردنِ من پروازم
هرچه هستم به حسين ‌ابن ‌علی سربازم

پسر شيرخدا نيستم اَر برگردم
عشقم اين است که دور علی‌اصغر گردم
نيست بازيچه‌ی مانند تويی احساسم
دور شو دور زنا‌زاده که من عباسم

مقاوم ایستادم پا فشردم به دریا آبرو از آب بردم
زِ بس از دخترت شرمنده بودم پیمبر آب داد اما نخوردم

نظرات