دستِه دسته حق چو بر بازو رسید آنقد خم شد که تا زانو رسید دست و بازو گفتگوها داشتند بهر هم باز آرزوها داشتند دست از بازوی بشکسته خجل بازو از دستی که شد بسته خجل گفت بازو من که رفتم خونفشان تو یدالله فوق ایدیهم بمان پاسخ مردم و اکرام یتیمان با من ای برادر تو فقط دور بر زینب باش