درد داری دست بر بازو بگیر اما بمان

درد داری دست بر بازو بگیر اما بمان

[ سیدرضا نریمانی ]
درد داری دست بر بازو بگیر اما بمان
پیش چشمم دست بر پهلو بگیر اما بمان 

من که می‌دانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان

گرچه سختی می‌کِشی در خانه باشد کار کن 
فضّه را بنشان و خود جارو بگیر اما بمان

با غروبت خانه‌ام تاریک شد لطفا نرو
مثل شمعی نیمه‌جان سوسو بگیر اما بمان

زهراجان غربت من گرچه سنگین است روی شانه‌ات
با غمِ تنهاییِ من خو بگیر اما بمان

چهره می‌پوشانی از من، گرچه دلخونم ولی
جانِ حیدر هر شب از من رو بگیر اما بمان

ای عزیزم مَرد آخر بر عیالش جوشن است
من عیالم جوشنم شد این هم از بخت من است

حق بده شرمنده‌ات باشم تمام عمر را
با ردا زد روی شانه نه به روی گردن است 

پای ابلیسِ مدینه وا شده در خانه‌ام
سوختی و سوختم این فتنه‌ی اهریمن است

حین کوچه بی‌امان در حق تو اجحاف شد
هیچ‌ کس آن‌جا نبود این که زمین خورده زن است

خنده‌ی تلخِ تو در تاریک نبضم را (؟)
خنده‌ی تلخ تو یعنی انتخابت رفتن است

قصّه‌ی سوسو زدنت، یه گوشه زانو زدنت
خونه رو بی‌تاب می‌کنه صدای جارو زدنت

فدای این زار زدنت، بدجوری انگار زدنت
چهل نفر چهل دفعه به در و دیوار زدنت

دست به پهلو شدنت، بی‌هیاهو شدنت
توی قنوت معطّلِ حرکت بازو شدنت 

عشق تو سرنوشتمه، زندگی و سرشتمه 
آب که می‌دادی باغچه رو گفتم همین بهشتمه 

خونه‌مو روشنی تویی، همیشه موندنی تویی
شیرزن من با ذوالفقار همشیره‌ی تنی تویی

چی شد منو چشمم زدن؟ توی خونه‌م قدم زدن
نمی‌گذرم من ازشون زندگیمو به‌هم زدن

ای فاطمه خواستن همه بی‌سپرم کنن زدن
خواستن منو این چهل نفر بی‌پسرم کنن زدن

فاطمه‌ی صبورِ من، فاضله‌ی غیورِ من
چقد می‌ارزید واسشون شکستنِ غرور من

خونه که شد محاصره مضطر شدی بخاطر حسین 
یه وقت یه چکمه‌پوش نکنه رو سینه‌ش بره

وَالشمرُ جالسٌ علی صدر الحسین بکربلا
واسش می‌میرم که تنش می‌مونه زیر دست و پا

وای کربلا برات بمیره حیدرت، میخی که رفت تو جگرت 
نیزه می‌شه میره یه روز توی گلوی پسرت

غریباً وحیداً فریدا می‌گفت شمر رو سینه‌ت پریدا
غریباً وحیداً فریدا می‌گفت موتو خیلی کشیدا

نظرات