درد جان را تو طبیبی تو طبیبی تو طبیب
تبلیغات

درد جان را تو طبیبی تو طبیبی تو طبیب

[ حاج مهدی سماواتی ]
درد جان را تو طبیبی، تو طبیبی، تو طبیب
بزم دل را تو حبیبی تو حبیبی تو حبیب
بی تولّای تو دل را نه قرار و نه شکیب
تو غریب الغربایی و همه خلق، غریب

نه خراسان که سماوات و زمین حائر توست
دور و نزدیک ندارد، دل ما زائر توست

ای قبولِ غم تو گریه‌ی ناقابل ما
آتش عشق تو در روز جزا حاصل ما
مایه از خاک خراسان تو دارد گِل ما
ما نبودیم که می‌سوخت به یادت دل ما

سال‌ها آتش غم شمع‌صفت آبت کرد
زهر در سینه شراری شد و بی‌تابت کرد

تو به خلقت پدری و تو به زهرا پسری
مثل جدّ و پدرت از همه مظلوم‌تری
تو جگرپاره‌ی پیغمبر و پاره‌جگری
بلکه بی‌تاب‌تر از بسملِ بی بال و پری

میزبان تو شد ای جانِ جهان! قاتل تو
کس ندانست، ندانست چه شد با دل تو

تو که سر تا به قدم آینه‌ی توحیدی
به چه تقصیر چو بسمل به زمین غلتیدی؟!
مرگ را دور سرت لحظه به لحظه دیدی
همچنان مارگزیده به خودت پیچیدی

که گمان داشت که با آن غم پیوسته‌ی تو
قتلگاه تو شود حجره‌ی دربسته‌ی تو؟!

«بِأبی أنتْ و اُمّی» که چه آمد به سرت
داغ معصومه‌ی مظلومه به جان زد شررت
تو زدی بال و پر و کرد تماشا پسرت
بس که بر شمس رُخت ریخت ستاره قمرت

شرر آه برآمد ز نهادت مولا
صورتت شسته شد از اشک جوادت مولا

طایر روح غریبانه پرید از بدنت
قاتلت اشک‌فشان بود به تشییع تنت
خبر از غربت تن داشت فقط پیرهنت
کرد با خون جگر دست جوادت کفنت

چوب تابوت تو بر شانه‌ی جانِ همه بود
جای معصومه‌ی تو اشک‌فشان، فاطمه بود

بانوان چشم ز مهریّه‌ی خود پوشیدند
دور تابوت تو پروانه‌صفت گردیدند
اشک‌ها بود که بر غربت تو باریدند
لاله از خون جگر بر سر راهت چیدند

مردها مثل زنان شیونشان برپا بود
دور تابوت تو ذکر همه «یا زهرا» بود

ای خدا! سوختم از گریه، دل از کف دادم
کاش می‌سوخت فلک از شرر فریادم
کاش می‌داد غم شام بلا بر بادم
یاد خاکستر و سنگ لب بام افتادم

پای تابوت رضا چنگ و نی و دف نزدند
همه سیلی زده بر صورت خود، کف نزدند

دور تابوت تو بر چهره اگر چنگ زدند
لیک پای سر جدّ تو همه چنگ زدند
دور تابوت تو ناله ز دل تنگ زدند
دور زینب همه از چهار طرف سنگ زدند

تا شرار از جگر و ناله ز دل برخیزد
اشک «میثم» به تو و جدّ غریبت ریزد

******

دختری را به که گویم که سر نعش پدر
تسلیت، سیلی شمر و سر نی تسکین است

نظرات