داریم به دل گرمی طوفان نجف را داریم به لب مدحت سلطان نجف را داریم به سر شوق پریشان نجف را خوردیم فقط شکر خدا نان نجف را دل اول این شعر به ایوان نجف رفت گفتیم همه فاطمه و جان نجف رفت باید به در خانهی زهرا بنشینیم تا لطف خدا را به تماشا بنشینیم تا در خنک سایهی طوبی بنشینیم تا ظِلّ قیامت همه بالا بنشینیم بوسیدن دستان شما واجب عینی است تعظیم تو بر شیر خدا واجب عینی است دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است آن دخترکی که شده مادر فقط این است کفوی که شده معنی حیدر فقط این است یاسی که شده قبلهی قمصر فقط این است خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت از نور شما یازده آئینه خدا ساخت بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی با نقطهی با ، نقطه ی پیوند تو هستی آئینهی قدی خداوند تو هستی چیزی به جز از نور خداوند نداری سوگند که ای آینه مانند نداری بانو چه شگفت است هبوطی که تو داری قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری یا جمع جلال و جبروتی که تو داری صد رشته قنات است قنوتی که داری با تیغ به تو تکیه کند شیر خداوند ای خطبهی تو غیرت شمشیر خداوند از روز ازل هر تپشت یاد علی بود نبضت، ضربانت، نفست ناد علی بود این هشت فلک فاطمه آباد علی بود خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است از خطبهی برّندهات اندیشهی شیعه است در سینه اگر آتشی از شور تو داریم در دست اگر رایتِ منصور تو داریم ما چشم فقط جانب منشور تو داریم دردیم چه غم، نور علی نور تو داریم از بارشت ای ابر، پر از لاله شد این باغ از لطف نگاه تو چهل ساله شد این باغ هر باد مخالف شده جوشن به تن ما هر تیر توان داد به برخاستن ما با ماست همیشه نفس بت شکن ما در سایهی زهراست تمام وطن ما صائب چه خوش آورد ز شرح جگر ما آسایش منزل نبود در سفر ما یک روز از این ظلم گران هیچ نماند از دشمن اسلام نشان هیچ نماند از آل فلان آل فلان هیچ نماند از حسرت این پیر و جوان هیچ نماند یک روز از این دل پر پرواز بسازیم در خاک بقیع چار حرم باز بسازیم گفتید که: سرگرم پریشانی خویشم سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم شرمندهی جانان ز گران جانی خویشم دل بستهی یاران خراسانی خویشم یاران خراسانیات امروز به گوشند لب تر بکنی پای شما مرگ بنوشند ****** شاعر: حسن لطفی ********