خانه را بر سرم از داغ خود آوار مکن جارو از فضه مگیر، آب شدی کار مکن تب مکن لرزه مکن خوب شو و خواب برو لب مگز حرف بزن، درد خود انکار مکن نان نپز خاک مگیر، آرد مکن راه مرو بسترت جمع مکن کار به اصرار مکن به خود از درد مپیچ، آب مشو چهره نگیر بغلی باز کن و حال حسن زار مکن نفسی آب بنوش آه مکش سرفه مکن زخم خود تازه مکن مقنعه خونبار مکن نفسم حبس نمان، آینهام خورد مشو قسمتم خندهی نامردم بی عار مکن حرف تابوت نزن باز وصیت ننویس یاد محسن نکن و بر جگرم خار مکن گفتمت فاصله گیر آتش و بغض و لگد است حرفی از من نزن و تکیه به دیوار مکن گفتم ای در مشکن، شعله نزن سینه مسوز زخم مسمار مزن، آه که مسمار مکن بقچه را باز مکن، باز کفن را مشمار صحبت از غسل تن و نیمه شب تار نکن پیروهن را بسپار و غم گودال نخور زینبت را نشکن صحبت دیدار مکن زینبت زار زند، دشنه نزن تیغ مبُر پیروهن را مکش و زخم تلمبار مکن شمر برگرد، گلو را سه نفر بوسیدند خنجرت بی اثر است اینهمه اصرار مکن