حصن حصینی، خلق برینی تو قلب مشهد، نقش نگینی چه باصفایی، چه مهجبینی بهشت ایران، روی زمینی غمام رفت و خوشی اومد تا چشمم به حرم افتاد تلاطم داره قلب من کنار پنجره فولاد امین اللهِ فی ارضه چقدر آقا این دلم با اسمت میلرزه امین مایی به دنیا عشقت میارزه چه بی همتایی السلطان یا ابالحسن، السلطان یا ابالحسن.... ******** ای دل و دلبر ای سر و سرور دیدم تو مشهد بهشت و آخر چشای عالم با یه نگاهت جَلد حرم شد مثل کبوتر فدای تو، شدن آخر تموم جد و آبادم رضاجانم خونهات آباد که از تو خونه آبادم نمیفهمه جز تو شاهی، زبونِ قلبم بذار تا پیشت گهگاهی، بمونه قلبم تا باشه از صحنت راهی، میمونه قلبم السلطان یا ابالحسن، السلطان یا ابالحسن... ******** سلام میدم به جد غریبت با روضههای یابن شبیبت فدای اشک و امن یجیبت غمای عالم شده نصیبت تو آغوش حریم تو یه عمره امنیت دارم اگه کارم گره خورده فقط اسمت رو میارم بهشتیتر از این خونه، ندیدم جایی کجا داره سقاخونه، به این زیبایی؟ دلی که اینجا مهمونه، میشه دریایی السلطان یا ابالحسن، السلطان یا ابالحسن....