جمعاند همه دور و برِ خانهی سلطان حتما خبری هست در خانهی سلطان بعد از گذرِ چند دهه چشم به راهی از راه رسیدی ثمرِ خانهی سلطان بیتُالحرم از شوقِ سرش، گرمِ طواف است دورِ سرت آقا پسرِ خانهی سلطان بیلطف تو بازار کَرَم نیز کِساد است پس خوبترین اسم برای تو جواد است گیسویِ شِکن در شِکن از راه رسیده در موسمِ غربت وطن از راه رسیده یک شهر سرِ سفرهی احسان تو هستند انگار دوباره حسن از راه رسیده ای صاحب آن دستِ کریمی که عطایش پیش از عرقِ شرمِ من از راه رسیده در تیرگیِ موی تو خورشید عیان است آن را که عیان است چه حاجت به بیان است این بال و پَرِ سوخته را، یار نگهدار در سلسلهی عشق، گرفتار نگهدار حالا که طبیبِ دلِ بیمار تو هستی ما را به دلِ سوخته، بیمار نگهدار ای دلخوشیِ ضامن آهو دلِ ما را پشتِ درِ این خانه نگهدار نگهدار امشب که گره خورده به گیسوی تو جانم تا پنجرهی بازِ ضریحت برسانم وقتی که در این قوم، محمّد شده باشی باید که همینقدر سرآمد شده باشی هر جا که رسیدیم سخن از کَرَمِ توست حق داشتی آقا که زبانزد شده باشی حس میکنم آن عطرِ علی اکبریات را وقتی سحر از کوچهی ما رد شده باشی سرشاخهی طوبی ثمرِ کال ندارد ارباب شدن طفل و کهنسال ندارد غیر از غمِ دلدار در این سینه غمی نیست جز سینهی ارباب برایش حرمی نیست یا رب به سرِ زُلفِ علیاصغر ارباب بالاتر از این اسم برایم قسمی نیست گهوارهنشینِ حرم آن روز نشان داد شش ماه، در اولادِ علی عمرِ کمی نیست تا گَردِ روی گنبدشان راه نجات است شش ماههی این طایفه صاحب درجات است