بگذار شبی مَحرمِ اَسرارِ تو باشم در پردهء جان راز نِگه دارِ تو باشم ای یوسفِ بازارِ ملاحت، منِ مسکین آن مایه ندارم که خریدارِ تو باشم دردیست مرا بی تو که درمان نپذیرم درمان من این است که بیمار تو باشم گر نعمت وصلِ تو برازندهء من نیست بگذار که در سایهء دیوارِ تو باشم در وسط کوچه تو رو میزدند کاش به جای تو مرا میزدند زهرای من چرا شده گوشهی چشمت کبود به من بگو مگه علی مرده بود آهای و وای من، میخ در و سینه زهرای من