به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید آه در سایه بیایید، تنش را نبَرید پیش او نام حسین و حسنش را نبَرید از روی سینهی او پیرُهنش را نبَرید بگذارید که راحت بدهد جان زینب هر چه کردند نسوزد دَم آخر که نشد یا کمی کم بشود گریهی خواهر که نشد یا به عبّاس نگوید غم مَعجر که نشد یا نخوانَد نفَسی روضهی حنجر که نشد چه پریشان شده امروز پریشان زینب بینفَس مانده و بالای سرش، نیست کسی رُو به قبله شده و دور و بَرش، نیست کسی تا بگیرد زیر بال و پَرش، نیست کسی یا بگیرد خبر از جگرش، نیست کسی زیر لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب یادش افتاد خودش دید پَرش را بردند دیر آمد سرِ گودال، سرش را بردند با سرِ نیزهی سرخی پسرش را بردند زودتر از زن و بچّه خبرش را بردند میدوَد در وسط خیمهی سوزان زینب یک طرف داشت سَنان باز سَنان را میزد یک طرف حَرمَله هم پیر و جوان را میزد همهی قافله را، دخترکان را میزد جای شلّاق به تن، چوب کمان را میزد تک و تنها شده با جمع یتیمان زینب چه کند؟، مادری از طفل نشان میخواهد کودک بیرمقی تکّهی نان میخواهد دختری آمده از عمّه توان میخواهد راه رفتن به روی آبله جان میخواهد میرود تا برسد کوچهی ویران زینب ***** تنها شدم، تنهاترین حال مَنو امشب ببین دلتنگتم ای نازنین، ای نازنین ای وای حسین ... همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی ... ای کُشتهی دور از وطن، دور از وطن وای ای کُشتهی صد پاره تن، ای بی کفن وای ... مانده بر روی زمین شاه مظلومان حسین نوحه خوانند انبیاء در زمین کربلا ... ز تو شرمندهام، آبآورت رفت علَمدار رشید لشکرت رفت