آخرین شب از شبای قدرمه رحمی کن به التماس و خواهشم من چه خاکی به سرم کنم اگه امشبم بگذره بخشیده نشم آ خدا من از تو دور شدم ولی تو کنارم بودی تنها نبودم اگه تو خدای خوبیایی فقط منم امشب اینجا نبودم تو چطور منو تحمّل میکنی من که از دست خودم کلافهام انقدَر خرابه اوضام میدونم بین این جمع من فقط اضافهام تویی اون کریمی که تنها میتونی گناهامو به ثواب بدل کنی چیزی از مهربونیت کم نمیشه بندهی فراریتو بغل کنی میدونم که دیگه بخشیدی منو نشونهش این اشک و این آهه خدا میدونم کوه گناهام همهشون پیش عفو تو پَرِ کاهه خدا خدا کمکم کن دیگه بیراهه نرم برای بندگی لایقم کنی زیر و رو کن دیگه حال دلمو میشه امشب منو عاشقم کنی سومین شب از شبای قَدرته پس توسّل به سه ساله میکنیم وا میشه دونه به دونه گرهها توی این روضه که ناله میکنیم میون خرابهها یه دختری شبا تا صبح خواب بابا میبینه میبینه برادراش کنارشن عموشو کنار دریا میبینه اما نصفه شب که از خواب میپره میبینه همه اینا خیالشه میگه بابایی بیا منو ببَر آخه دخترت فقط سه سالشه بابا نه میتونم بخوابم نه بشینم نه که راه برم بابایی چند قدم واسه دلخوشیِ عمّه این شبا الکی هِی خودمو به خواب زدم تو که رفتی همه چی عوض شده بدنا سیاه و مو سفید شدیم کار دنیا رو میبینی باباجون رفتی و همسایهی یزید شدیم تو خودت دیدی به چه مصیبتی از تو بازار و تو کوچه رد شدیم خیلی چیزا یاد گرفتم این روزا وضوی جبیره هم بلد شدم از مدینه یاد گرفتن همهشون اهل بیتو توی کوچه میزنن باشه اصلا همهی ما خارجی اینا با چه دینی بچه میزنن آره اونجا بود که مارو میزدن دقیقا کنار نیزه روبهروت تا که اومدم بگم عموم کجاست یکی سیلی زد و گفت اینم عموت دست عدو بزرگتر از صورت من است یک ضربه زد دو گونهی طفلت کبود شد