به دریا زده غضبش رو هر کی دیده زود جا زده رگ غیرتش دوباره بالا زده مثل یک شیر به گلّه تنها زده آخرتِ بامعرفتی، تو دل برو و غیرتی لب ما و قصّهی زلف تو، چه حکایتی، چه عنایتی! زد به لشکر با رخ دیوانهکننده دوتا اَبروی بُرّنده، قد و بالای کُشنده یه جا میلرزه پاهاش آره وقتی که رقیه بهش میخنده مرامو ببین، کفیل مخدّرات محملنشین تا بودی، رقیه پا نذاشت رو زمین سفرهدار سفرههای اُمُّالبنین دلِ منو بردی ساقیا! ای قسمِ عراقیا! تو روزگار و زندگیم بهترین اتفاقیا! بهت میگن همه خدای مردی و غیرت غضبناک و با اُبهت، علمدار با لیاقت دو تا دستاتو دادی خدا هم هر چی داشته، گذاشته واست
اخرت با معرفتی تو دل برو با غیرت