بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که به زیر سایهاش گیرد از آدم تا به خاتم را شب تشییع زهرا در سکوت کوچههای شهر علی میبُرد روی شانهاش عرش معظّم را علی زهرای خود را خاک کرد و زیر لب میگفت از امشب میکِشم من انتظار ابن ملجم را زنش را عدّهای نامرد کوبیدند بر دیوار به که باید بگوید مرد عالم اینچنین غم را؟! ***** من ایستاده بودم، دیدم که در افتاد حسن ناله میزد: بابا مادر افتاد تو افتاده بودی، درم روی بازوت دیدم هر کی رد شد، لگد زد به پهلوت