
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم هر دم از غصّهی جان سوز تو، آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم گاه سردار علمدارم و گاهی سقا گه به پاس حَرَمت گشت زنان چون شیرم بوتهی عشق تو کرده است، مرا چون زر ناب دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم گر مرا شور و جوانی و بهار عمرست از خزان تو دگر ای گل زهرا پیرم تا که مأمور شدم، علقمه را فتح کنم آیت قهر بیان شد ز لب شمشیرم سایهی پرچم تو کرد سرافراز، مرا عشق تو کرد عطا، دولت عالم گیرم کربلا، کعبهی عشق است و من اندر احرام شد در این قبلهی عشّاق، دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم ای قد و قامت تو معنی قَد قامت من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد، حال قیامم ز عمودی به سجود بی رکوع است، نماز من و این تکبیرم جسدم را به سوی خیمهی اصغر نبرید که خجالت زده زآن تشنه لب بیشیرم