باز خبر از سوریه رسید و دل با غم سهیم شد
3726
95
- ذاکر: محمدحسین حدادیان
- سبک: زمینه
- موضوع: حضرت رقیه (س)
- مناسبت: هیئت هفتگی
- سال: 1402
باز خبر از سوریه رسید و دل با غم سهیم شد
دختری از نسل ساداتِ بَنِ الزهرا یتیم شد
خبر آوردن کسی از پیکرش سر نبریده
دخترش رو نیزهها سر بریدهای ندیده
ولی دنیا با دختر سهساله بد تا کرد
تا سرِ باباشو تماشا کرد
یه گوشهی خرابه جون داد
ولی دنیا شد با رقیه بیوفا انقدر
که تا میگفت بابا یکی میزد
از بس زدن به لکنت افتاد
بمیرم کاش همین حالا
نمیتونست بگه بابا
****
این شهیدی که یه عمری خادم رقیه جان بود
شد فدای اون شهیدی که تا آخر نگران بود
عازم جنّت شده از زینبیه خوشبهحالش
هلهله نشد جواب گریهی اهل و عیالش
ولی بد شد خیلی دَم دروازهی ساعات
میرقصیدن پا محمل سادات
رأس اباالفضل روی نِی بود
چقدر جای خالیه سقّا میشد اون روز حس
وقتی که زینب رفت به اون مجلس
اون مجلسی که بزم مِی بود
رقیه بود ربابم بود
کنار سر شرابم بود
****
قول میدم اگه ورق برگرده و علیم نَمیره
جوری لالایی بخونم حرملم گریش بگیره
دیگه دنیا بدون تو به ما نمیسازه
هنوز میبینمت چشات بازه
برا تو میخونم لالایی
به اصرار عمّه منم یه جرعه آب خوردم
ببین برای تو هم آوردم ولی تو روی نیزههایی
من این پایین تو اون بالا
علی بالام لالا لالا
****
مردمی که عمری چشم دیدن ما رو ندارن
برا خونَشون میان از اینجا هیزم برمیدارن
میدونستی بیحیایی که تورو از من گرفته
نامه داده کشتن خانوممو گردن گرفته
توی نامهاش نوشته بین کوچه غوغا شد
محکم زدم انقدر که دَر وا شد
امیر، زهرا پشت دَر بود
توی نامهاش نوشته زهرارو تا شناختم
لگد زدم بچشو انداختم
از کینه قلبم شعلهور بود
منِ تنها منِ مظلوم
ازت میخوام بمون خانوم
دیگه ندارم من به زندگی میلی
فضّه نگاهم کن عوض شدم خیلی
سه ماهه با دردام هر طوری بود ساختم
خودم تو آیینه خودم رو نشناختم
سخته برام از خدا دیگه شفامو نمیخوام
من دیگه از پسِ کارای خودم برنمیام
فضّه ببخش که سه ماهه با تو بوده زحمتام
من دیگه از پسِ کارای خودم برنمیام
بدون من نمیتونه علی
جون تو و جون علی
این شبا حال و هوای خونمون خیلی عجیبه
التماست میکنم بیشتر بمون علی غریبه
من که از فضّه شنیدم بهتری الحمدلله
دَر زدم دیدم خودت پشت دَری الحمدلله
حلالم کن این همه دردو طاقت آوردی
بهخاطر علی زمین خوردی
میبینمت بهم میریزم
اگه زهرا عَجّل وفاتی رو نمیخوندی
اگه یه چند روز دیگه میموندی
نوزده سالت میشد عزیزم
دختری از نسل ساداتِ بَنِ الزهرا یتیم شد
خبر آوردن کسی از پیکرش سر نبریده
دخترش رو نیزهها سر بریدهای ندیده
ولی دنیا با دختر سهساله بد تا کرد
تا سرِ باباشو تماشا کرد
یه گوشهی خرابه جون داد
ولی دنیا شد با رقیه بیوفا انقدر
که تا میگفت بابا یکی میزد
از بس زدن به لکنت افتاد
بمیرم کاش همین حالا
نمیتونست بگه بابا
****
این شهیدی که یه عمری خادم رقیه جان بود
شد فدای اون شهیدی که تا آخر نگران بود
عازم جنّت شده از زینبیه خوشبهحالش
هلهله نشد جواب گریهی اهل و عیالش
ولی بد شد خیلی دَم دروازهی ساعات
میرقصیدن پا محمل سادات
رأس اباالفضل روی نِی بود
چقدر جای خالیه سقّا میشد اون روز حس
وقتی که زینب رفت به اون مجلس
اون مجلسی که بزم مِی بود
رقیه بود ربابم بود
کنار سر شرابم بود
****
قول میدم اگه ورق برگرده و علیم نَمیره
جوری لالایی بخونم حرملم گریش بگیره
دیگه دنیا بدون تو به ما نمیسازه
هنوز میبینمت چشات بازه
برا تو میخونم لالایی
به اصرار عمّه منم یه جرعه آب خوردم
ببین برای تو هم آوردم ولی تو روی نیزههایی
من این پایین تو اون بالا
علی بالام لالا لالا
****
مردمی که عمری چشم دیدن ما رو ندارن
برا خونَشون میان از اینجا هیزم برمیدارن
میدونستی بیحیایی که تورو از من گرفته
نامه داده کشتن خانوممو گردن گرفته
توی نامهاش نوشته بین کوچه غوغا شد
محکم زدم انقدر که دَر وا شد
امیر، زهرا پشت دَر بود
توی نامهاش نوشته زهرارو تا شناختم
لگد زدم بچشو انداختم
از کینه قلبم شعلهور بود
منِ تنها منِ مظلوم
ازت میخوام بمون خانوم
دیگه ندارم من به زندگی میلی
فضّه نگاهم کن عوض شدم خیلی
سه ماهه با دردام هر طوری بود ساختم
خودم تو آیینه خودم رو نشناختم
سخته برام از خدا دیگه شفامو نمیخوام
من دیگه از پسِ کارای خودم برنمیام
فضّه ببخش که سه ماهه با تو بوده زحمتام
من دیگه از پسِ کارای خودم برنمیام
بدون من نمیتونه علی
جون تو و جون علی
این شبا حال و هوای خونمون خیلی عجیبه
التماست میکنم بیشتر بمون علی غریبه
من که از فضّه شنیدم بهتری الحمدلله
دَر زدم دیدم خودت پشت دَری الحمدلله
حلالم کن این همه دردو طاقت آوردی
بهخاطر علی زمین خوردی
میبینمت بهم میریزم
اگه زهرا عَجّل وفاتی رو نمیخوندی
اگه یه چند روز دیگه میموندی
نوزده سالت میشد عزیزم
نظرات
نظری وجود ندارد !