این قصهی پایان رسیده ابتدا هم داشت این خانهی تاریک روزی سرصدا هم داشت این زن که حالا پوستی بر استخوان ماندست هر نیمه شب در سجدهاش یا رَبَّنا هم داشت این حیدری که دیر شبها میرود خانه یک روز بین خانهاش مشکلگشا هم داشت (زمان غسل فهمدیم چه بر روز تو آوردند...) یالَلعَجَب اوباش زهرا را چه بد کشتند در کوچهای که خانم آنجا آشنا هم داشت ثانی لگد میزد بقیه کیف میکردند۲ نامردِ کوچه دوستانی بیحیا هم داشت مردان نمیفهمند،بهتر که نمیفهمند ۲ اوضاع زهرا پشت در (فضه بیا) هم داشت مولا عبا انداخت بر رویش ولی زهرا یک چادر افتاده زیر دست و پا هم داشت فهمیدند پشت دری زدند، زدند، زدند زهرامو چهل نفری زدند، زدند، زدند فهمیدند بی سپری زدند، زدند، زدند مسمار در به تنت نشست، نشست، نشست قنفذ چه بی ادب شده بود سخنش نیش دار بود و درشت دومی یک لگد به در کوبید پسر سوم علی را کشت کشته شد محسنو آنان که تماشا کردند سند تیر به اصغر زدن را امضا کردند شش ماهه گلی را تبر حرمله چید نگذاشت به روی بدنش سر بنشیند حسین...