انگار نه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار

انگار نه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار

[ سیدرضا نریمانی ]
انگار نه انگار، دیروز همین جا یکی خوردی به دیوار 
انگار نه انگار، دیروز یه زن رو زدن بین انظار 
انگار نه انگار، اونقدر زدن دستشو افتاد از کار
انگار نه انگار، دیروز یه بچه شهید شد با مسمار

تو کوچه‌ها زخمم نمک خورده 
انگشتر خلقت ترک خورده 
درد منو هیچ‌کس نمی‌فهمه 
زهرا جلو چشمام کتک خورده 

دستامو از دستت جدا کردن 
تو شعله دنبال تو می‌گردم 
جوری زد و جوری زمین خوردی
سنگینی دستاشو حس کردم 

داروندارِ زندگیم 
چیزی بگو، حرفی بزن
خاکی می‌شه باز چادرت
هر شب تو کابوسِ حسن

از تو خجالت می‌کشم زهرا
از خاک رو چادر نماز تو 
از پا منو می‌ندازه می‌دونم 
این چشم‌های نیمه‌بازِ تو 

روتو نگیر از من که می‌میرم
دنیا بدون تو برام پوچه 
اینقدر پُر از زخمی که حیرونم
از جنگ برگشتی یا از تو کوچه

***

دستی از راه رسید و به رُخت جا انداخت
پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت 

یک نفر که دلش از بغض علی می‌جوشید
ضربه‌ای زد به در خانه و در را انداخت

گره انداخت به کار همه‌ی دنیا آن که
ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت

نظرات