از غم کربوبلا گرچه دل آرام نبود بهخدا هیچ کجا سختتر از شام نبود آنقدَر غم به دلم بود زِ داغ پدرم که دگر جای غم طعنه و دشنام نبود سر مهمان زِ سر بام نریزید آتش گیرم این قافله از امّت اسلام نبود این چهل سال همه سوز دل من این است دخترِ فاطمه جایش ملاءعام نبود آنقدَر کعب نِی و سیلی و شلاق زدند جای سالم بهخدا در تن اَیتام نبود به تماشای اسیران همگی جمع شدند کوچه کوچه دگر حاجت اعلام نبود همه رفتند سر بام ولی کاش دگر آن زن پست یهودی به سر بام نبود آنچنان بیادبی کرد نگویم که چه شد ولی دیگر به روی نِی سر بابام نبود سختتر از همه در بزم یزیدم بردند درد و غمهای مرا باز سرانجام نبود چوب در دست که بگرفت دل ما خون شد ای خدا کاش به دست دگرش جام نبود