آه از شام! چی بگم برادر از غم‌هام

آه از شام! چی بگم برادر از غم‌هام

[ مهدی اکبری ]
آه از شام! چی بگم برادر از غم‌هام
آه از شام! شد جنایتا جلو چشمام
آه از شام! تلخه گفتن مصیبت‌هام

می‌زدن زینبو با سنگ جفا 
تو شامِ بلا، تو شام بلا
بُردنم رو ناقه بین کوچه‌ها 
تو شامِ بلا، تو شام بلا
روز خوش ندیده زینب به‌خدا 
تو شام بلا، تو شام بلا
گفتن حرف ناسزا یهودیا 
تو شامِ بلا، تو شام بلا

آه از شام! زدن اهل بیتو از رو بام
آه از شام! دادن عدّه‌ای به ما دشنام
آه از شام! راه نیومدن یه کم باهام

می‌زدن رقیه رو پیش چشام 
وای از غمِ شام، وای از غمِ شام
جای زنجیره به روی دست و پام 
وای از غمِ شام، وای از غمِ شام
شد به دور و برِ زینب ازدحام 
وای از غمِ شام، وای از غمِ شام
بُردن اهل بیتو تو بزم حرام 
وای از غمِ شام، وای از غمِ شام 

آه از شام! تازه شد مصیبت و دردام
آه از شام! تمومی نداره این اشکام
آه از شام! خِیزرون خوردی جلو چشمام

بی‌حیاها منو دادنم عذاب 
تو بزم شراب، تو بزم شراب
خندیدن به گریه‌ی من و رباب 
تو بزم شراب، تو بزم شراب
زدنت تو رو به نیّت ثواب 
تو بزم شراب، تو بزم شراب 
شد دل مُخَدَّراتِ تو کباب 
تو بزم شراب، تو بزم شراب
****
یا اباعبدالله آقای من... 

چهل روزه که خونه دلم، زیر چشمام کرده ورم
من ماندم و این همه غم، برگشتم با قامت خم

چهل روزه تار شده چشام مرگم رو از خدا می‌خوام 
تو بازارا، ملأعام سنگم زدن از روی بام

یا اباعبدالله آقای من... 

چهل روزه که خون جگرم، با حرمله هم‌سفرم
می‌چرخه شمر دور و بَرَم، می‌خنده به چشم ترم

خندیدن و منو زدن، رقصیدن و منو زدن
گوشواره‌ی دخترتو دزدیدن و منو زدن

یا اباعبدالله آقای من... 

چهل روز پیش کرب‌و‌بلا جسمت افتاد به زیر پا
موتو کشید یه بی‌حیا، ذبحت کردن جلوی ما

یادم مونده خاطره‌ها، فوّاره زد خون رگات
تشنه بودی پیش فرات، دفنت کردن اهل قُری

توی گودال چه خبره ریختن سرت چند نفره
این ساربان بالاخره انگشترت رو می‌بَره

ذبحو مگه بلده شمر؟ که رو سینه‌ت اومده شمر
تو موندی و حسدِ شمر، زیر مشت و لگد شمر

نظرات