کتابها و خاطراتی را از دوران طاغوت، کسانی که خودشان جزو آن مجموعهها بودند، نوشتهاند که انسان وقتی میخواند، عرق شرم بر پیشانیاش مینشیند. بزرگان و تصمیمگیران کشور برای انتخاب نخست وزیر، برای تصمیمگیری در مسائل صد درصد داخلی، برای خطوط اصلی کشور، ناچار بودند سراغ سفیر آمریکا و سفیر انگلیس بروند، استمزاج کنند ببینند آنها مخالف نباشند! این حرفی نیست که مخالفین آن رژیم بخواهند درست کرده باشند؛ نه، حرفهایی است که خودِ آنها نوشتهاند. البته تو همین اسنادی هم که در اختیار ما قرار گرفت، این چیزها وجود داشت و حالا هم صریحاً دارند مینویسند. همین روزها کتابی دست من است دارم میخوانم که انسان واقعاً حیرت میکند. کو آن غرور ملی؟ کو آن عزت ملی؟ کو آن احساس افتخار به ایرانی بودن؟ کو آن تکیهی به این ملتی که این همه گذشته و میراث تاریخیِ شرافتمندانه دارد؟ هیچکدام در دوران رژیم طاغوت وجود نداشت؛ پهلویها یک جور، قبل از او قاجارها یک جور دیگر؛ یکی از یکی بدتر. نظام جمهوری اسلامی این بساطها را به هم زده. بایستی ما این را به عنوان یک حقیقت بدیع، روشن، ارزشمند در نظر داشته باشیم و محاسبات و اقدامها را بر این اساس قرار بدهیم.