نشد باشم،یه همسفر

نشد باشم،یه همسفر

[ سید ناصر اسماعیل نسب ]
نشد باشم،یه همسفر
 توراه کربلا با حجت الله
نشد شب رو، کنم سحر
 تو راه کربلا با حجت الله
.....
نشد براتم امضا بشه
قطره راهی دریا بشه

نشد راهیِ کربلا شم
از عالم خاکی جداشم
.....
زانو بغل گرفتمو
دیگه دارم دق میکنم
عکس حرم رو میبینم
یه گوشه هق هق میکنم

کربلا کربلا کربلا....

خودم اینجام،دلم اما
یه کوله روی دوششه تو جاده س
به همراهِ،یه زائر که
اونم از نجف اومده،پیاده س
.....
باز پیچیده عطر أقاقی
عطر چای تلخ عراقی

چایی نه جانم چه شرابی
پیچیده نغمه ی هلا بی
.....
باچادر خاکی توراه
حضرت زهرا ایستاده
میگه خوشومدین همه
آی زائرای پیاده

کربلا کربلا کربلا.....

خودم اینجام،دلم امّا
توی جادّه داره با گریه میره
باقلب خون،به کربلا
داره از طرف رقیه میره
.....
از سفر رقیّه جا مونده
توی خرابه تنها مونده

زینب میگه با چشم گریون
دخترت جامونده داداش جون
.....
امانتت تو شهرشام
توی خرابه خوابیده
اگر بدونی بعد تو
از غم تو چی کشیده

ای داداش ای داداش ای داداش....

majmaozakerine@
منبع:کانال متن روضه مجمع الذاکرین

نظرات