یک سلام گرم از این بی سر و سامان شده به همان اقا که در کوه و کمر حیران شده عید قربانت مبارک ای به قربان سرت کوفیان با کشتن من عیدشان قربان شده ماندهام از بچههایم بی خبر، دلواپسم من نمیدانم بدون من چه با طفلان شده گیسوانم دست پیچ بچههای کوچه شد پیکرم بین گذر بازیچهی طفلان شده کار من برعکس شد با سر زمین افتادهام بعد از ان هم پایم از اویز آویزان شده چوب دست ابن مرجانه لبم را پاره کرد حرف چوب و لب که امد در دلم طوفان شده از لباسی که به تن دارم خجالت میکشم سوختم با روضهی ان پیکر عریان شده کوچه و بازار کوفه جای دخترهات نیست اذیت و ازار انها در گذر اسان شده