یه مادر داره از احساس میگه

یه مادر داره از احساس میگه

[ حسین طاهری ]
یه مادر داره از احساس میگه
داره از روضه‌ی حسّاس میگه
گمونم روضه‌خون اُمُّ‌البنینه
داره از قامت عباس میگه:

قدّ و بالای عباسم نظر خورد
به چشم شیر من تیر سه پَر خورد
خود من از بشیر اینو شنیدم
عمود آهنِ دشمن به سر خورد

شنیدم کوفیا دورش رسیدن
شنیدم دست عباسو بریدن
شنیدم بچه‌مو شرمنده کردن
شنیدم مشکشو تیرا دریدن

تا وقتی روضه‌خون اُمُّ‌البنینه
ربابم گوشه‌ی مجلس می‌شینه
تا وقتی حرف مَشک پاره می‌شه
رو لب گل می‌کنه داغ سکینه:

همین قد می‌گم از داغ زیادم
نگاه مهربونش مونده یادم
اَلا اُمُّ‌البنین شرمنده‌تم من
خودم دستِ عموجون مَشک دادم

شدیم آواره با زخم و تب و درد
سر ما نعره می‌زد شمرِ نامرد
پایین نِی رد خونو می‌دیدم 
عمو بالای نِی خون گریه می‌کرد

میگه اُمُّ‌البنین، غم بی‌حسابه
جلو چشمام یه مشکِ پاره قابه
می‌سوزه قلبم و آروم نمی‌شم
دلیل شرم من اشکِ ربابه

خدایا پُر اگه پیمونه می‌شد
علی‌اصغرم گریون نمی‌شد
حسینِ من با طفل شیرخواره‌ش
میون هلهله حیرون نمی‌شد

نظرات