گرچه با اجبار عصیان اخیارم را گرفت

گرچه با اجبار عصیان اخیارم را گرفت

[ حاج منصور ارضی ]
گرچه با اجبار، عصیان اختیارم را گرفت
گریه‌های بی اراده، چشم تارم را گرفت

من که خیلی از محبت‌های او شرمنده‌ام 
از کریمی که خودش دنبال کارم را گرفت

با گناهان گرچه عمری روزگارم شد سیاه
نیمه‌ی شب، دوره‌های روزگارم را گرفت

من توقع داشتم در میزنم، ردم کند
جای دعوا کردن من، کوله بارم را گرفت

دید که خسته شدم، فورا در آغوشم کشید 
او مجال اینهمه داد و هوارم را گرفت

گرچه ناپاکم، علی کلب نجف را می‌خرد
خاک نعلینش، تمام شوره‌زارم را گرفت

مادری خورده زمین، تا من نیفتم بر زمین
با غبار چادرش، گرد و غبارم را گرفت 

هر کسی بر یک نفر دل بسته، من هم بر حسین
او که مستیه غمش، باغ و بهارم را گرفت

من فدای دست بر پهلو گرفتن‌های تو
نیزه‌ای که خورد بر پهلو، قرارم را گرفت

پشت در تو یک لگد خوردی و من صدها لگد
شمر با آن خنجرش، راه فرارم را گرفت

نوشته‌اند که ارباب ما لب تشنه
رمق نداشت و ناگه ز صدر زین افتاد

روایتی است که تیری میان قلبش بود
نوشته‌اند که با صورتش زمین افتاد

روایت است که در لحظه‌های آخر خود
دلش هنوز پی غصه‌ی جوانش بود

رمق نداشت که ناله ز عمق دل بزند
نوشته‌اند که یک نیزه در دهانش بود

روایت است که یک نانجیب در لشکر
صدا رساند که هان، ذبح رأس او با من

صدا رساند که در پیش چشم خواهر او
سر از تن و بدنش می‌کنم جدا حتما

روایت است سر غارت تن ارباب
میان لشکر دشمن چقدر بلوا بود

نوشته‌اند برای سر مبارک او
میان شمر و سنان هم دوباره دعوا بود

اگر کشتند چرا آبت ندادند حسین جان
چرا زان ناب نایابت ندادند حسین جان

اگر کشتند چرا خاکت نکردند حسین جان
کفن بر جسم صدچاکت نکردند حسین جان

اگر کشتند چرا مویت کشیدند حسین جان
چو گرگی پنجه بر رویت کشیدند حسین جان

حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جان...

مسلمانان حسین مادر ندارد
به خاک افتاده و خواهر ندارد

حسین جانم سلیمان زمانی 
چرا انگشت و انگشتر نداری

نظرات