گره به دست تو باشد صلاح بر گره است عنان کار خودم را به خلق نسپارم عتاب کن بزن اما مران از خویش خوشم به طعنهات از مدح خلق بیزارم خدای تو به من آموخت عاشقت باشم رسید نیزه به نیزه به وصل دیدارند عاشقی نقطهی پایانی درماندگی است عاطفه مزهی شیرینی سرزندگی است عشق، در مکتبِ توحیدی ما، بندگی است فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است مثل پروندهی فقریم که مختوم شدیم از طفولتیمان خادم معصوم شدیم آفتابی است که در ظلمت شب گُم نشود رود نوری است که درگیر تلاطم نشود باغ سبزی است که در ذهن تجسم نشود هیچ جایی حرم فاطمهی قم نشود السّلام ای حرمت شرح پریشانی ما السلام ای نفسِ شاه خراسانی ما چهرهی زشت زمین با قدمت زیبا شد جسم بی جان تمامیِّ جهان احیا شد سند فخرِ عجم تا به ابد امضا شد تُربت شهر تو تسبیح بهشتیها شد آن زمینی که شده لانهی جبریل"قُم" است شورهزاری که به دریا شده تبدیل"قُم" است گنبد زرد تو خورشید فلک گسترمان آسمانِ حرمات آرزوی آخرمان کاش دستی بکشی بر روی بال و پرمان سایهی مادریات کم نشود از سرمان دومین شافعهی محشر ما هستی تو مثل زهرا به خدا مادر ما هستی تو